دارای 49 امتیاز و 9 نظر | بخش اجتماعی | azadikhahan.com |
شروع کردیم به کندن جایی که بهروز از قبل مشخص کرده بود. مشغول کندن بودیم که صدای موتور ماشینی به گوش رسید. نگاهی به اطراف انداختم و به بهروز اشاره ای کردم. طولی نکشید که نور چراغهای ماشینی به ما نزدیک شد سریع خاکی را که کنده بودیم ریختیم تو چاله و رفتیم پشت سنگ قبری که در چند متریمان بود قایم شدیم و بهروز شروع به فیلم برداری کرد. دو تا ماشین بودند. نزدیک شدند و از چند متری ما گذاشتند. یک لودر و یک وانت مسقف برزنت دار.. چند متری ما نگه داشتند محوطه با نورافکن لودر و چراغ های وانت روشن شد و لودر شروع به کندن گودالی کرد. بهروز گفت :تو تکان نخور همین جا بمان. من میخواهم نزدیکتر بروم تا بهتر و واضحتر فیلم برداری کنم. بهروز به نرمی و چابکی یک گربه بیصدا و نرم جلوتر رفت و پشت سنگ قبری که نزدیکی لودر بود خودش را پنهان کرد . دو نفر از وانت پایین پریدند و قفل وانتو باز کردند و برزنتو بالا زدند. چند تا کیسه بیرون آوردند و رفتند به طرف راننده لودر و چیزی گفتند. راننده لودر دوباره مشغول شد. وقتی گودال آماده شد اون دو مرد کیسه ها رو با لگد داخل گودال انداختند و مثل گورکن ها قهقهه ای زدند و سوار وانت شدند و منتظر ماندند. راننده لودر سریع گودال را با خاک پر کرد . قلبم از هیجان چنان می تپید که صداشو میشنیدم. احساس ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود. بهروز همچنان فیلم برداری میکرد.
وقتی کار راننده تمام شد به طرف وانت رفت و چیزهایی به ماموران گفت و با عجله سوار شد و ازهمان راهی که آمده بودند، برگشتند .بهروز برگشت.
با ناراحتی پرسیدم: جسد بودند؟ سرش را تکان داد و گفت: شکی ندارم. بدو تا دیر نشده کیسه ها را بیرون بیاوریم. شانس یارمان بود که امشب شاهد چنین اتفاقی بودیم. از ماشین ها و ماموران و کیسه ها فیلمبرداری کردم. بجنب آقا شهاب قهرمان !مثل شهاب سنگ جرقه ای بزن و آسمونو روشن کن.
شروع کردیم به کندن جایی که بهروز از قبل مشخص کرده بود. مشغول کندن بودیم که صدای موتور ماشینی به گوش رسید. نگاهی به اطراف انداختم و به بهروز اشاره ای کردم. طولی نکشید که نور چراغهای ماشینی به ما نزدیک شد سریع خاکی را که کنده بودیم ریختیم تو چاله و رفتیم پشت سنگ قبری که در چند متریمان بود قایم شدیم و بهروز شروع به فیلم برداری کرد. دو تا ماشین بودند. نزدیک شدند و از چند متری ما گذاشتند. یک لودر و یک وانت مسقف برزنت دار.. چند متری ما نگه داشتند محوطه با نورافکن لودر و چراغ های وانت روشن شد و لودر شروع به کندن گودالی کرد. بهروز گفت :تو تکان نخور همین جا بمان. من میخواهم نزدیکتر بروم تا بهتر و واضحتر فیلم برداری کنم. بهروز به نرمی و چابکی یک گربه بیصدا و نرم جلوتر رفت و پشت سنگ قبری که نزدیکی لودر بود خودش را پنهان کرد . دو نفر از وانت پایین پریدند و قفل وانتو باز کردند و برزنتو بالا زدند. چند تا کیسه بیرون آوردند و رفتند به طرف راننده لودر و چیزی گفتند. راننده لودر دوباره مشغول شد. وقتی گودال آماده شد اون دو مرد کیسه ها رو با لگد داخل گودال انداختند و مثل گورکن ها قهقهه ای زدند و سوار وانت شدند و منتظر ماندند. راننده لودر سریع گودال را با خاک پر کرد . قلبم از هیجان چنان می تپید که صداشو میشنیدم. احساس ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود. بهروز همچنان فیلم برداری میکرد.
وقتی کار راننده تمام شد به طرف وانت رفت و چیزهایی به ماموران گفت و با عجله سوار شد و ازهمان راهی که آمده بودند، برگشتند .بهروز برگشت.
با ناراحتی پرسیدم: جسد بودند؟ سرش را تکان داد و گفت: شکی ندارم. بدو تا دیر نشده کیسه ها را بیرون بیاوریم. شانس یارمان بود که امشب شاهد چنین اتفاقی بودیم. از ماشین ها و ماموران و کیسه ها فیلمبرداری کردم. بجنب آقا شهاب قهرمان !مثل شهاب سنگ جرقه ای بزن و آسمونو روشن کن.