دارای 14 امتیاز و 0 نظر | بخش سرگرمی | shahab-hamsafar.blogspot.dk |
وقتی داخل حیاط ویلا شدم صدای شهرام را شنیدم. خوش آمدید.از بالکن دست تکان داد با یک نفر دیگرازدوستاش بود نزدیک شدیم و سلام کردم، شهرام دوستش مجید را به من و جعفر معرفی کرد. در حین احوالپرسی شهرام درمیان حرفمان پرید و گفت با عرض معذرت نیآمدیم که نگهبانی بدیم که همینطور ایستادید.بریم بنشینیم. در ضمن شاهرخ جان با شتر از تهران میاید؟!که تازه رسیدید. همه مان زدیم زیر خنده، گفتم بله دم در پارکشون کردم البته با طناب به دستگیره ماشینت بستمش اگر احیاناً درِ ماشین کنده شده بود نگران نباش مدل جدید ماشین جیپ های امروزیست.تابستانی و دختر کش. جعفر گفت کوهنوردی داشتیم جایتون خالی بود.شهرام گفت امروز به فکر غذایی منقلی بودم که وقتی در یخچال را باز کردم دیدم میوه و غذایی که مورد نظرم بود فراهم شده ، انگار توی این ویلا اجنه ها به فکر من بودند. نگاهی به شهرام کردم گفتم ، بله همینطور است فقط کمی موضوع فرق میکنه ما وقتی یخچال باز کردیم هیچ چیزی نبود مثل بیایان، دیر وقت بود و هیچ جا باز نبود. گفتیم امشب بدون شام میخوابیم که یکباره سماوررا دیدم و گفتم چای درست کنم. وقتی قوری را که گردوخاک گرفته بود، برداشتم تا بشویمش، یکدفعه یک غول بزرگی ازش بیرون آمد و گفت من در خدمتم هرکاری باشه انجام میدهم. من که شوکه شده بودم و کارتون علاءالدین هم که دیده بودم، گفتم پس جای ترس نیست الان که گرسنه هستیم خب اینجا همه مغازه ها بسته است. شهرهای دیگه شاید باز باشه ولی اگر همه مغازه ها هم درایران بسته باشه، برای این غول راحته از کشور دیگه برایمون غذا میاره که گفتم این یخچال را پر از غذا کن که آقا غوله گفت باشه در خدمتم بعد از من زنبیلی خواست، گفتم ندارم که یکدفعه گفت مشکل نیست یخچال را زیر بغلش گذاشت و برد .
وقتی داخل حیاط ویلا شدم صدای شهرام را شنیدم. خوش آمدید.از بالکن دست تکان داد با یک نفر دیگرازدوستاش بود نزدیک شدیم و سلام کردم، شهرام دوستش مجید را به من و جعفر معرفی کرد. در حین احوالپرسی شهرام درمیان حرفمان پرید و گفت با عرض معذرت نیآمدیم که نگهبانی بدیم که همینطور ایستادید.بریم بنشینیم. در ضمن شاهرخ جان با شتر از تهران میاید؟!که تازه رسیدید. همه مان زدیم زیر خنده، گفتم بله دم در پارکشون کردم البته با طناب به دستگیره ماشینت بستمش اگر احیاناً درِ ماشین کنده شده بود نگران نباش مدل جدید ماشین جیپ های امروزیست.تابستانی و دختر کش. جعفر گفت کوهنوردی داشتیم جایتون خالی بود.شهرام گفت امروز به فکر غذایی منقلی بودم که وقتی در یخچال را باز کردم دیدم میوه و غذایی که مورد نظرم بود فراهم شده ، انگار توی این ویلا اجنه ها به فکر من بودند. نگاهی به شهرام کردم گفتم ، بله همینطور است فقط کمی موضوع فرق میکنه ما وقتی یخچال باز کردیم هیچ چیزی نبود مثل بیایان، دیر وقت بود و هیچ جا باز نبود. گفتیم امشب بدون شام میخوابیم که یکباره سماوررا دیدم و گفتم چای درست کنم. وقتی قوری را که گردوخاک گرفته بود، برداشتم تا بشویمش، یکدفعه یک غول بزرگی ازش بیرون آمد و گفت من در خدمتم هرکاری باشه انجام میدهم. من که شوکه شده بودم و کارتون علاءالدین هم که دیده بودم، گفتم پس جای ترس نیست الان که گرسنه هستیم خب اینجا همه مغازه ها بسته است. شهرهای دیگه شاید باز باشه ولی اگر همه مغازه ها هم درایران بسته باشه، برای این غول راحته از کشور دیگه برایمون غذا میاره که گفتم این یخچال را پر از غذا کن که آقا غوله گفت باشه در خدمتم بعد از من زنبیلی خواست، گفتم ندارم که یکدفعه گفت مشکل نیست یخچال را زیر بغلش گذاشت و برد .