Quantcast
Channel: بی رنگی :: جدیدترین نوشته های شخصی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 2078

درد و دل های ننه کلاغه – قسمت بیست و پنجم – ننه کلاغه و زاغی خفن – بخش هفتم ( فرار از موزه )

$
0
0
دارای 6 امتیاز و 0 نظر | بخش اجتماعی | azadikhahan.com |
ننه کلاغه کمی گیج شده بود و سر از بعضی کارها و نقشه های نوه اش در نمی آورد اما چون خیلی با تجربه بود با سکوتش و زیر نظر داشتن اوضاع، کاملا آماده بود تا در زمان لازم تصمیم درستی بگیره.
یه دفعه یاد پر سیمرغ افتاد که هدهد بهش داده بود . فکری به ذهنش رسید و او هم جلو رفت و از حاج آقا مرغابی کلی تشکر کرد و خطاب به او گفت : ننه جون خدا خیرت بده شاید تو امروز باعث تحول و برگشت خیلی از این جوونها به راه آقا و سیدت، خفاش عظما بشی و اگه اجازه بدی من هم میخوام سهمی داشته باشم و قدم خیری بردارم !
حاج آقا گفت : ننه کلاغی چه سهمی ؟ تو همین حالاش هم با داشتن این زاغک زبون درازت که بانی این مجلسه، کلی ثواب بردی
ننه کلاغه بهش گفت : حاج آقا ازت خواهش میکنم به من اجازه بدی با این پای چلاقم و با این تن زار و ضعیفم و این چشای کم سویی که دارم جلوی درب ورودی مسجد وایسم و به همه کسانی که وارد می شن تک به تک خوش آمد بگم ننه . باشه؟
با حضور خودم میخوام اثر پذیرش موعظه ها و مداحی شما برای این گمراهها بیشتر بشه. باشه؟
حاج آقا باز هم دستی به ریش و پشمش کشید و صلواتی فرستاد و گفت : بسا که امروز روز بازگشتی باشه برای این گمراهان
زاغی هم که از هوش و ذکاوت ننه اش به وجد اومده بود در جلوی چشمان حاج آقا ننه اش رو بغل کرد و گفت :واسه اینکه یه وقت غش نکنی و برای جمع کردنت دست نا محرم بهت نخوره با اجازه حاجی منم کنارت وا میسم و مواظبشم
با اشاره و لبخند حاج آقا مرغابی هر دو به سمت درب ورودی مسجد راه افتادند
زاغی به ننه اش گفت : قربون تو برم با این همه بلا بودنت و این کمک بزرگت به ما .
ننه کلاغه گفت : ننه جون میخوای امروز واسه من عملیات فرار از زندان راه بندازی منم پایه تم … هه هه هه . من این پر سیمرغ رو دم در به اونها که تو بگی و بخوای نشون میدم تا اونها آمادگی همراهی و عمل به نقشه فرارتو داشته باشند خوبه؟ همینه؟

Viewing all articles
Browse latest Browse all 2078

Trending Articles