دارای 129 امتیاز و 5 نظر | بخش اجتماعی | azadikhahan.com |
قبل از آغاز این قسمت ، لازم می دانم مقدمه ای بر داستان ۹ بخشی ( ننه کلاغه و زاغی خفن ) بنویسم زیرا این داستان سرمشق گرفته از منطق الطیر عطار بوده که به زبان ادبیات امروزی و بر حسب شرایط اجتماعی و عقیدتی معاصر حاکم نگاشته شده است اگر نیک بنگریم ، می بینیم این قصه، قصه تکراری ما هم هست. داستان بدعهدیها و رسم وفاداری های ما در لحظه لحظه زندگی!
************************************
عطار نیشابوری ،عمده ترین اندیشه های عرفانی عصر خودش را به زبان رمزی و در قالب داستان تمثیلی بلند در منطق الطیر به یادگار گذاشت . در مورد زندگینامه عطار همین بس که بدانیم او روزی در مغازه عطاری (دارو سازی ) در نیشابور مشغول طبابت بود که درویشی از او کمکی می خواهد اما عطار کمکش نمی کند که درویش به او می گوید: متعجبم فردا چگونه می خواهی به عزرائیل جان بدهی؟ عطار در جوابش می پرسد خودت چطور جانت را می دهی؟ که درویش می گوید: این چنین ! و کفش خود را زیر سر گذاشته و جان به جان تسلیم می کند و همین اتفاق باعث می شود در کنار طبابت به عرفان روی آورد و بعدها هم مریدان بسیار پیدا کند و داستان ترک بدن (جان دادن) او هم شنیدنی است. در هنگام حمله مغول به ایران، عطار بدست مغولی اسیر می شود که یکی از مریدانش پیشنهاد خرید عطار (صد درهم) را به آن مغول می دهد که با قصد فروختن ، عطار می گوید ارزشم بیش از اینهاست و او را منصرف می کند . در راه مرید دیگری آمده و مبلغ بیشتری پیشنهاد می کند که عطار باز به مغول می گوید نفروش که ضرر می کنی تا اینکه مرید فقیری را با پشته ای کاه می بیند و به مغول می گوید اکنون مرا بفروش که بیش از این نمی ارزم که مغول خشمگین شده و سر عطار را از بدنش جدا می کند بعدها که مغول از مقام عطار آگاه شد تا آخر عمرش خادم مزارش شد.
************************************
در قسمت قبل دیدیم که با وجود اجرای موفقیت آمیز نقشه فرار از موزه سید خفاش، عده ای از مرغان و پرندگان ، بخاطر خو کردن با قفس ها و زرق و برق ظاهری موزه از همراهی با هدهد و آزادزیستن منصرف شدند ولی بقیه با کمال میل امیدوارانه اوج گرفتند در طول مسیر فرار، زاغی خفن خودش را به هدهد می رساند و با حالت غمگینی از او می پرسد :
هدهد الان باید همگی ما راه هفت وادی را در پیش بگیریم ؟ هدهد راستش را بگو آیا در زمان قدیم هم کلاغی از جنس ما توانست به ب
قبل از آغاز این قسمت ، لازم می دانم مقدمه ای بر داستان ۹ بخشی ( ننه کلاغه و زاغی خفن ) بنویسم زیرا این داستان سرمشق گرفته از منطق الطیر عطار بوده که به زبان ادبیات امروزی و بر حسب شرایط اجتماعی و عقیدتی معاصر حاکم نگاشته شده است اگر نیک بنگریم ، می بینیم این قصه، قصه تکراری ما هم هست. داستان بدعهدیها و رسم وفاداری های ما در لحظه لحظه زندگی!
************************************
عطار نیشابوری ،عمده ترین اندیشه های عرفانی عصر خودش را به زبان رمزی و در قالب داستان تمثیلی بلند در منطق الطیر به یادگار گذاشت . در مورد زندگینامه عطار همین بس که بدانیم او روزی در مغازه عطاری (دارو سازی ) در نیشابور مشغول طبابت بود که درویشی از او کمکی می خواهد اما عطار کمکش نمی کند که درویش به او می گوید: متعجبم فردا چگونه می خواهی به عزرائیل جان بدهی؟ عطار در جوابش می پرسد خودت چطور جانت را می دهی؟ که درویش می گوید: این چنین ! و کفش خود را زیر سر گذاشته و جان به جان تسلیم می کند و همین اتفاق باعث می شود در کنار طبابت به عرفان روی آورد و بعدها هم مریدان بسیار پیدا کند و داستان ترک بدن (جان دادن) او هم شنیدنی است. در هنگام حمله مغول به ایران، عطار بدست مغولی اسیر می شود که یکی از مریدانش پیشنهاد خرید عطار (صد درهم) را به آن مغول می دهد که با قصد فروختن ، عطار می گوید ارزشم بیش از اینهاست و او را منصرف می کند . در راه مرید دیگری آمده و مبلغ بیشتری پیشنهاد می کند که عطار باز به مغول می گوید نفروش که ضرر می کنی تا اینکه مرید فقیری را با پشته ای کاه می بیند و به مغول می گوید اکنون مرا بفروش که بیش از این نمی ارزم که مغول خشمگین شده و سر عطار را از بدنش جدا می کند بعدها که مغول از مقام عطار آگاه شد تا آخر عمرش خادم مزارش شد.
************************************
در قسمت قبل دیدیم که با وجود اجرای موفقیت آمیز نقشه فرار از موزه سید خفاش، عده ای از مرغان و پرندگان ، بخاطر خو کردن با قفس ها و زرق و برق ظاهری موزه از همراهی با هدهد و آزادزیستن منصرف شدند ولی بقیه با کمال میل امیدوارانه اوج گرفتند در طول مسیر فرار، زاغی خفن خودش را به هدهد می رساند و با حالت غمگینی از او می پرسد :
هدهد الان باید همگی ما راه هفت وادی را در پیش بگیریم ؟ هدهد راستش را بگو آیا در زمان قدیم هم کلاغی از جنس ما توانست به ب